داستان پدرومادرانی که کودک خود را بیمار می کنند
«پروست» همچون ديگران روزنامه نميخواند. او به خبر كوتاهي در صفحه حوادث روزنامه نگاهي مياندازد، آنگاه به تخيل خود اجازه ميدهد به آن خبر كوتاه چنان پر و بالي بدهد كه از آن يك داستان تراژدي يا كميك بيرون بيايد:
«پروست» بسيار به جزئيات علاقه مند بود. او ميدانست كه تجربه انساني تا چه حد در مقابل تلخيص شدن آسيبپذير است و هر چيزي اگر با تمام جزئيات به آن بنگريم قابليت آن را دارد كه موضوعي براي باروري هنري شود.
«پروست» در سي سالگي زندگي خود را اينچنين ارزيابي ميكند: «بدون هيچگونه لذت، هدف، فعاليت يا جاه طلبي، در حالي كه زندگي پيش رويم پايان يافته و با آگاهي از رنجي كه به پدر و مادر دادهام، از خوشبختي اندكي برخوردارم !»
«پروست» نسبت به هرگونه وقفه در برنامه روزمره و عادتها حساسيت دارد، از دلتنگي براي خانه رنج ميبرد و به هر سفري كه ميرود ميترسد كشته شود ! خودش توضيح ميدهد در نخستين روزهايي كه در مكاني جديد قرار ميگيرد بهشدت به هنگام شب احساس فلاكت ميكند ! او آرزويش را اينگونه خلاصه كرده بود كه در قايق تفريحي زندگي كند و «بدون لزوم بيرون آمدن از رختخواب» به همه جا سفر كند ! پروست عاشق تختخوابش است، بيشتر اوقات را در آن ميگذارند و آن را به ميز تحرير و دفتر كارش تبديل ميكند !
بهنظر ميرسد «پروست» هميشه بيمار است، حتي وسط تابستان، چنانچه مجبور به ترك خانه شود، چهار بافتني و يك پالتو ميپوشد، هميشه از يبوست و اشكال در دفع ادرار شاكي است، ادعا ميكند كه هر شب ساعتها دچار بي خوابي است، پنجرهها و پردههاي آپارتمانش در تمام سال بسته است، از ديدن آفتاب، تنفس هواي تازه يا هرگونه ورزشي خودداري ميكند، مرتب از درد معده شاكي است، ادعا ميكند چنان پوست حساسي دارد كه بايد براي استحمام بدنش را با حوله نرم بافت نمداري بشويد و سپس با ضربات آرام ملافه به تنش آن را خشك كند ! ( براي يك استحمام معمولي پروست نياز به بيست حوله داشت و مصر بود حولهها فقط در لباسشويي مخصوصي كه گرد صابون ضد حساسيت داشت شسته شوند!
آيا «پروست» به بيماري سختي مبتلا بود ؟ پزشكاني كه «پروست» را معاينه ميكردند علائم چنين بيماري سختي را در او نمييافتند اما «مارسل پروست» - كه هم پدر و هم برادرش جراحان بزرگي بودند – باور داشت كه پزشكان بيماري او را درك نميكنند و در نتيجه اظهار ميدارد: «باور داشتن به پزشكي، اوج حماقت است !»
اينجاست كه يك سؤال مهم پيش ميآيد: چگونه فردي با چنان استعدادهنري و توانمندي در داشتن ديد ويژه به زندگي، چنين زندگي زجرآوري را گذرانده است؟ چه فرآيندي منجر شده كه «مارسل پروست» دچار چنين فرآيندهاي ناتوان كننده «خودبيمارانگاري» و «خودآزاري» و «ترس از تغيير» باشد؟
علم روانكاري به اين سؤال پاسخ ميدهد. كافي است نگاهي به روابط «پروست» و مادرش بيندازيم تا همه چيز روشن شود:
دوست پروست، «پلانت ديني» به خاطر ميآورد كه پروست هرگز نميگفت «مادرم» يا «پدرم»، بلكه هميشه با لحن يك پسر كوچولوي احساساتي ميگفت «پاپا» و «مامان»، و به محض اينكه اين كلمات بر زبانش جاري ميشد چشمانش پر از اشك ميشد و بغض گلويش را ميگرفت ! «مارسل» اغلب مادرش را «مامان كوچولوي عزيز» مي ناميد و در مورد مادرش گفته است: «براي او من هميشه چهار ساله بودم».
خانم پروست با چنان شدتي عاشق پسرش بود كه هر عاشق افسانهاي را شرمزده ميكرد. عشقي كه شخصيت پسر بزرگش را به گونهاي بنيادين دگرگون كرد و او را سخت عاجز و ناتوان ساخت. به اعتقاد خانم پروست كاري نبود كه مارسل بدون وجود مادرش بتواند انجام دهد.
هنگامي كه در بيست و چهارسالگي مارس، مادر و پسر مدت كوتاهي از هم جدا افتادند، مارسل در نامه هايش به دقت در مورد وضعيت اشتها، كاركردن مزاج، وضعيت ادرار و چگونگي خوابش براي «مامان» توضيح مي دهد اما باز مامان گله ميكند كه مارسل به حد كافي توضيح نداده است: «عزيزم اين كه ميگويي چندين ساعت خوابيدم هيچ چيز دقيقي را براي من روشن نميكند، براي چندمين بار ميپرسم: چه ساعتي به خواب رفتي ؟ چه ساعتي از خواب بيدار شدي ؟»
در نامهاي كه مارسل در 31 سالگي براي مادر 53 ساله اش مينويسد به دقت وضعيت دفع ادرارش را براي «مامان» توضيح ميدهد و از او ميخواهد از «پاپا» پدر پزشك و 68 ساله اش سئوال كند «اين كه وقتي داري ادرار ميكني بي اختيار مجبور ميشوي آن را قطع كني و دوباره شروع كني چه معني دارد؟»
در پرسشنامهاي از پروست پرسيده شد تصورش از بدبختي چيست، پاسخ داد: «جدا بودن از مامان». شب هايي كه «مارسل» خوابش نميبرد و «مامان» در اتاق خودش بود مارسل نامههايي برايش مينوشت و زير در اتاقش ميگذاشت تا صبح پيدا كند !
مارسل دريافته بود كه مادرش ترجيح ميدهد او مريض و متكي به مادر باشد تا سالم باشد: «واقعيت اين است كه به محض اينكه حالم بهتر ميشود ، وضعيتي كه حالم را بهتر ميكند باعث عصبانيت تو ميشود ، پس همه چيز را خراب ميكني تا دوباره مريض شوم. باعث تاسف است كه قادر نيستيم همزمان با سلامت به هم عطوفت داشته باشيم.»
شرح حال «مارسل پروست» به روشني فرآيند «روان پويايي» ايجاد يك وضعيت هيپوكندرياكال ( خود بيمارانگاري) و مازوخيستيك ( خود آزاردهي ) را روشن ميسازد. والديني كه به فرزندان خود وابستگي افراطي دارند بذر چنين مشكلاتي را در فرزندان شان ميكارند. آنها با تزريق نگراني هاي شديد در ذهن فرزندشان او را به خود وابسته ميكنند. در واقع آنها به نوعي بال و پر فرزند خود را ميچينند تا فرزندشان براي هميشه زمينگير شود و هوس پريدن از لانه به سرش نزند ! آنقدر در مورد خواب او از وي سئوال ميكنند كه او به خواب خود وسواس پيدا ميكند، آنقدر از اجابت مزاج او ميپرسند كه او به شمارش دفعات دفع خود ميپردازد و سخت نگران ميشود كه نكند دچار بيماري گوارشي شده باشد، آنقدر او را از عوارض سرماخوردگي مي ترسانند كه او با اولين نشانههاي يك سرماخوردگي خفيف بهشدت احساس ناتواني ميكند ! آنگاه همين والدين بيماري زا از ضعف و ناتواني فرزند خود مينالند و شكوه ميكنند كه فرزندشان قادر به مراقبت از خود نيست و آنها ناچارند بار پرستاري از او را به دوش بكشند !
پسراني كه مادر وابسته ساز دارند در هر چه بوي جدايي از مادر را بدهد دچار ترديد و دودلي ميشوند. در واقع هنوز «بند ناف» آنها بريده نشده است ! اينچنين مرداني در ازدواج دچار ترديد حيرت آوري هستند، افراد متعددي را براي ازدواج مورد بررسي قرار ميدهند و با وجود ارزيابي هاي مكرر، مشورت هاي متعدد و دوران آشنايي طولاني نميتوانند به راحتي براي ازدواج تصميم بگيرند. در نهايت در صورتي كه تصميم به ازدواج بگيرند يكي از اين سناريوها پيش ميآيد:
1-پس از ازدواج مكررا به آغوش مادر ميروند و از بدرفتاري همسرشان به او شكايت ميكنند. مادر پسرش را نوازش ميكند و از «بدشانسي» پسر مظلومش غصه دار ميگردد. بسته به ميزان تحمل عروس خانم يا اين فرآيند بصورت مزمن ادامه مييابد و يا اين ازدواج منجر به طلاق ميگردد.
2- اين مردان با زني كه از آنها بسيار مقتدرتر و موفق تر است و گهگاه چند سالي هم از آنها بزرگتر است ازدواج ميكنند. در واقع آنها به جاي استقلال از مادر، مادر جديدي پيدا ميكنند. معمولا در اين رابطه آنها مرداني مظلوم و سر به زير هستند كه به هر شكلي از همسرشان طلب مهر و نوازش ميكنند و در روابط جنسي نيز اغلب دچارناتواني و ضعف هستند.
3-اين مردان با زني از طبقه اجتماعي بسيار پايين تر و شرايط هوشي، تحصيلي و اقتصادي نازل ازدواج ميكنند و در واقع براي مادرشان كلفت ميگيرند. مادر و پسر به رابطه غيرعادي و در هم تنيده خود ادامه ميدهند و كلفت خانه كارهاي پيش پا افتادهاي را به عهده ميگيرد.
يكي از بدترين شكل وابستگي مادر به فرزند را در حالتي ميبينيم كه مادر، فرزند خود را دچار روان پريشي ميكند ! «گيگوري بيستون» سالها قبل «مادران اسكيزوفرنوژنيك» را شرح داده است مادراني كه با نحوه ارتباط دوگانه خود، فرزندشان را دچار يك احساس دوگانگي شديد ميكنند ( Ambivalance ) ) به گونهاي كه در مورد بديهي ترين مسائل نيز دچار ترديد، دودلي، ترس و سردرگمي است. چنين فردي با وجود داشتن مغزي سالم دچار علائم سايكوز ( Psychosis ) ميگردد و تا پايان عمر وابسته به مادر و تحت درمان با آنتي سايكوتيك ها و بستري مكرر در بيمارستان روانپزشكي قرار ميگيرد.
«بوون» علت چنين وابستگي هاي غيرطبيعي بين والدين و كودكان را «جابهجا شدن مثلث هاي عاطفي» ميداند. از نظر «بوون» در يك مثلث عاطفي طبيعي، والدين يكديگر را از نظر عاطفي تغذيه ميكنند، بنابراين زن و شوهر از نظر عاطفي اشباع هستند و آنها فرزند خود را سير ميكنند. در حالي كه ناكامي زن و شوهر در تغذيه عاطفي از يكديگر سبب ميشود كه آنها براي تغذيه خود نيازمند به فرزندانشان باشند و چون پدر يا مادر نميتواند بطور مستقيم از فرزندش تقاضاي محبت و نوازش كند، فرزند را چنان ضعيف و بيمار بار ميآورد كه مطمئن باشد فرزندش خانه را ترك نخواهد كرد و او را تنها نخواهد گذاشت. گاهي احساس بيماري جسماني اين فرزند را وابسته به پدر و مادر نگه ميدارد و گاهي داشتن ترديد، ترس و وسواس راجع به مسائل زندگي اين كار را ميكند. اگر اين فرزند «عصيان» كند و عليرغم همه اين تمهيدات «بند بگسلد» و لانه را ترك كند، پدر يا مادر چنان احساس گناهي در وي ايجاد ميكنند كه او براي هر لذتي كه از زندگي كسب ميكند احساس نياز به تاوان دادن دارد و بدين سبب براي خود رنج و درد ميخرد و رفتارهاي خود آزارانه ( مازوخيستيك ) از خود بروز ميدهد. روشن ترين نمونه چنين كساني، افراد دچار «مازوخيسم جنسي» هستند كه در هنگام رابطه جنسي از شريك جنسي خود ميخواهند كه به آنها توهين، تحقير يا حتي شكنجه روا دارد زيرا آنها نميتوانند لذت بدون درد را پذيرا باشند. با درد كشيدن احساس گناه آنها آرام ميشود و آنها از لذت بردن خود وحشت نميكنند !
شايد عجيب باشد ولي آدمهاي زيادي تا پايان عمر از لحاظ رواني هنوز در «رحم مادر» به سر ميبرند، «بند ناف شان» با مادر متصل است يا به «پستان مادر» آويزانند و شير مينوشند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
«پروست» بسيار به جزئيات علاقه مند بود. او ميدانست كه تجربه انساني تا چه حد در مقابل تلخيص شدن آسيبپذير است و هر چيزي اگر با تمام جزئيات به آن بنگريم قابليت آن را دارد كه موضوعي براي باروري هنري شود.
«پروست» در سي سالگي زندگي خود را اينچنين ارزيابي ميكند: «بدون هيچگونه لذت، هدف، فعاليت يا جاه طلبي، در حالي كه زندگي پيش رويم پايان يافته و با آگاهي از رنجي كه به پدر و مادر دادهام، از خوشبختي اندكي برخوردارم !»
«پروست» نسبت به هرگونه وقفه در برنامه روزمره و عادتها حساسيت دارد، از دلتنگي براي خانه رنج ميبرد و به هر سفري كه ميرود ميترسد كشته شود ! خودش توضيح ميدهد در نخستين روزهايي كه در مكاني جديد قرار ميگيرد بهشدت به هنگام شب احساس فلاكت ميكند ! او آرزويش را اينگونه خلاصه كرده بود كه در قايق تفريحي زندگي كند و «بدون لزوم بيرون آمدن از رختخواب» به همه جا سفر كند ! پروست عاشق تختخوابش است، بيشتر اوقات را در آن ميگذارند و آن را به ميز تحرير و دفتر كارش تبديل ميكند !
بهنظر ميرسد «پروست» هميشه بيمار است، حتي وسط تابستان، چنانچه مجبور به ترك خانه شود، چهار بافتني و يك پالتو ميپوشد، هميشه از يبوست و اشكال در دفع ادرار شاكي است، ادعا ميكند كه هر شب ساعتها دچار بي خوابي است، پنجرهها و پردههاي آپارتمانش در تمام سال بسته است، از ديدن آفتاب، تنفس هواي تازه يا هرگونه ورزشي خودداري ميكند، مرتب از درد معده شاكي است، ادعا ميكند چنان پوست حساسي دارد كه بايد براي استحمام بدنش را با حوله نرم بافت نمداري بشويد و سپس با ضربات آرام ملافه به تنش آن را خشك كند ! ( براي يك استحمام معمولي پروست نياز به بيست حوله داشت و مصر بود حولهها فقط در لباسشويي مخصوصي كه گرد صابون ضد حساسيت داشت شسته شوند!
آيا «پروست» به بيماري سختي مبتلا بود ؟ پزشكاني كه «پروست» را معاينه ميكردند علائم چنين بيماري سختي را در او نمييافتند اما «مارسل پروست» - كه هم پدر و هم برادرش جراحان بزرگي بودند – باور داشت كه پزشكان بيماري او را درك نميكنند و در نتيجه اظهار ميدارد: «باور داشتن به پزشكي، اوج حماقت است !»
اينجاست كه يك سؤال مهم پيش ميآيد: چگونه فردي با چنان استعدادهنري و توانمندي در داشتن ديد ويژه به زندگي، چنين زندگي زجرآوري را گذرانده است؟ چه فرآيندي منجر شده كه «مارسل پروست» دچار چنين فرآيندهاي ناتوان كننده «خودبيمارانگاري» و «خودآزاري» و «ترس از تغيير» باشد؟
علم روانكاري به اين سؤال پاسخ ميدهد. كافي است نگاهي به روابط «پروست» و مادرش بيندازيم تا همه چيز روشن شود:
دوست پروست، «پلانت ديني» به خاطر ميآورد كه پروست هرگز نميگفت «مادرم» يا «پدرم»، بلكه هميشه با لحن يك پسر كوچولوي احساساتي ميگفت «پاپا» و «مامان»، و به محض اينكه اين كلمات بر زبانش جاري ميشد چشمانش پر از اشك ميشد و بغض گلويش را ميگرفت ! «مارسل» اغلب مادرش را «مامان كوچولوي عزيز» مي ناميد و در مورد مادرش گفته است: «براي او من هميشه چهار ساله بودم».
خانم پروست با چنان شدتي عاشق پسرش بود كه هر عاشق افسانهاي را شرمزده ميكرد. عشقي كه شخصيت پسر بزرگش را به گونهاي بنيادين دگرگون كرد و او را سخت عاجز و ناتوان ساخت. به اعتقاد خانم پروست كاري نبود كه مارسل بدون وجود مادرش بتواند انجام دهد.
هنگامي كه در بيست و چهارسالگي مارس، مادر و پسر مدت كوتاهي از هم جدا افتادند، مارسل در نامه هايش به دقت در مورد وضعيت اشتها، كاركردن مزاج، وضعيت ادرار و چگونگي خوابش براي «مامان» توضيح مي دهد اما باز مامان گله ميكند كه مارسل به حد كافي توضيح نداده است: «عزيزم اين كه ميگويي چندين ساعت خوابيدم هيچ چيز دقيقي را براي من روشن نميكند، براي چندمين بار ميپرسم: چه ساعتي به خواب رفتي ؟ چه ساعتي از خواب بيدار شدي ؟»
در نامهاي كه مارسل در 31 سالگي براي مادر 53 ساله اش مينويسد به دقت وضعيت دفع ادرارش را براي «مامان» توضيح ميدهد و از او ميخواهد از «پاپا» پدر پزشك و 68 ساله اش سئوال كند «اين كه وقتي داري ادرار ميكني بي اختيار مجبور ميشوي آن را قطع كني و دوباره شروع كني چه معني دارد؟»
در پرسشنامهاي از پروست پرسيده شد تصورش از بدبختي چيست، پاسخ داد: «جدا بودن از مامان». شب هايي كه «مارسل» خوابش نميبرد و «مامان» در اتاق خودش بود مارسل نامههايي برايش مينوشت و زير در اتاقش ميگذاشت تا صبح پيدا كند !
مارسل دريافته بود كه مادرش ترجيح ميدهد او مريض و متكي به مادر باشد تا سالم باشد: «واقعيت اين است كه به محض اينكه حالم بهتر ميشود ، وضعيتي كه حالم را بهتر ميكند باعث عصبانيت تو ميشود ، پس همه چيز را خراب ميكني تا دوباره مريض شوم. باعث تاسف است كه قادر نيستيم همزمان با سلامت به هم عطوفت داشته باشيم.»
شرح حال «مارسل پروست» به روشني فرآيند «روان پويايي» ايجاد يك وضعيت هيپوكندرياكال ( خود بيمارانگاري) و مازوخيستيك ( خود آزاردهي ) را روشن ميسازد. والديني كه به فرزندان خود وابستگي افراطي دارند بذر چنين مشكلاتي را در فرزندان شان ميكارند. آنها با تزريق نگراني هاي شديد در ذهن فرزندشان او را به خود وابسته ميكنند. در واقع آنها به نوعي بال و پر فرزند خود را ميچينند تا فرزندشان براي هميشه زمينگير شود و هوس پريدن از لانه به سرش نزند ! آنقدر در مورد خواب او از وي سئوال ميكنند كه او به خواب خود وسواس پيدا ميكند، آنقدر از اجابت مزاج او ميپرسند كه او به شمارش دفعات دفع خود ميپردازد و سخت نگران ميشود كه نكند دچار بيماري گوارشي شده باشد، آنقدر او را از عوارض سرماخوردگي مي ترسانند كه او با اولين نشانههاي يك سرماخوردگي خفيف بهشدت احساس ناتواني ميكند ! آنگاه همين والدين بيماري زا از ضعف و ناتواني فرزند خود مينالند و شكوه ميكنند كه فرزندشان قادر به مراقبت از خود نيست و آنها ناچارند بار پرستاري از او را به دوش بكشند !
پسراني كه مادر وابسته ساز دارند در هر چه بوي جدايي از مادر را بدهد دچار ترديد و دودلي ميشوند. در واقع هنوز «بند ناف» آنها بريده نشده است ! اينچنين مرداني در ازدواج دچار ترديد حيرت آوري هستند، افراد متعددي را براي ازدواج مورد بررسي قرار ميدهند و با وجود ارزيابي هاي مكرر، مشورت هاي متعدد و دوران آشنايي طولاني نميتوانند به راحتي براي ازدواج تصميم بگيرند. در نهايت در صورتي كه تصميم به ازدواج بگيرند يكي از اين سناريوها پيش ميآيد:
1-پس از ازدواج مكررا به آغوش مادر ميروند و از بدرفتاري همسرشان به او شكايت ميكنند. مادر پسرش را نوازش ميكند و از «بدشانسي» پسر مظلومش غصه دار ميگردد. بسته به ميزان تحمل عروس خانم يا اين فرآيند بصورت مزمن ادامه مييابد و يا اين ازدواج منجر به طلاق ميگردد.
2- اين مردان با زني كه از آنها بسيار مقتدرتر و موفق تر است و گهگاه چند سالي هم از آنها بزرگتر است ازدواج ميكنند. در واقع آنها به جاي استقلال از مادر، مادر جديدي پيدا ميكنند. معمولا در اين رابطه آنها مرداني مظلوم و سر به زير هستند كه به هر شكلي از همسرشان طلب مهر و نوازش ميكنند و در روابط جنسي نيز اغلب دچارناتواني و ضعف هستند.
3-اين مردان با زني از طبقه اجتماعي بسيار پايين تر و شرايط هوشي، تحصيلي و اقتصادي نازل ازدواج ميكنند و در واقع براي مادرشان كلفت ميگيرند. مادر و پسر به رابطه غيرعادي و در هم تنيده خود ادامه ميدهند و كلفت خانه كارهاي پيش پا افتادهاي را به عهده ميگيرد.
يكي از بدترين شكل وابستگي مادر به فرزند را در حالتي ميبينيم كه مادر، فرزند خود را دچار روان پريشي ميكند ! «گيگوري بيستون» سالها قبل «مادران اسكيزوفرنوژنيك» را شرح داده است مادراني كه با نحوه ارتباط دوگانه خود، فرزندشان را دچار يك احساس دوگانگي شديد ميكنند ( Ambivalance ) ) به گونهاي كه در مورد بديهي ترين مسائل نيز دچار ترديد، دودلي، ترس و سردرگمي است. چنين فردي با وجود داشتن مغزي سالم دچار علائم سايكوز ( Psychosis ) ميگردد و تا پايان عمر وابسته به مادر و تحت درمان با آنتي سايكوتيك ها و بستري مكرر در بيمارستان روانپزشكي قرار ميگيرد.
«بوون» علت چنين وابستگي هاي غيرطبيعي بين والدين و كودكان را «جابهجا شدن مثلث هاي عاطفي» ميداند. از نظر «بوون» در يك مثلث عاطفي طبيعي، والدين يكديگر را از نظر عاطفي تغذيه ميكنند، بنابراين زن و شوهر از نظر عاطفي اشباع هستند و آنها فرزند خود را سير ميكنند. در حالي كه ناكامي زن و شوهر در تغذيه عاطفي از يكديگر سبب ميشود كه آنها براي تغذيه خود نيازمند به فرزندانشان باشند و چون پدر يا مادر نميتواند بطور مستقيم از فرزندش تقاضاي محبت و نوازش كند، فرزند را چنان ضعيف و بيمار بار ميآورد كه مطمئن باشد فرزندش خانه را ترك نخواهد كرد و او را تنها نخواهد گذاشت. گاهي احساس بيماري جسماني اين فرزند را وابسته به پدر و مادر نگه ميدارد و گاهي داشتن ترديد، ترس و وسواس راجع به مسائل زندگي اين كار را ميكند. اگر اين فرزند «عصيان» كند و عليرغم همه اين تمهيدات «بند بگسلد» و لانه را ترك كند، پدر يا مادر چنان احساس گناهي در وي ايجاد ميكنند كه او براي هر لذتي كه از زندگي كسب ميكند احساس نياز به تاوان دادن دارد و بدين سبب براي خود رنج و درد ميخرد و رفتارهاي خود آزارانه ( مازوخيستيك ) از خود بروز ميدهد. روشن ترين نمونه چنين كساني، افراد دچار «مازوخيسم جنسي» هستند كه در هنگام رابطه جنسي از شريك جنسي خود ميخواهند كه به آنها توهين، تحقير يا حتي شكنجه روا دارد زيرا آنها نميتوانند لذت بدون درد را پذيرا باشند. با درد كشيدن احساس گناه آنها آرام ميشود و آنها از لذت بردن خود وحشت نميكنند !
شايد عجيب باشد ولي آدمهاي زيادي تا پايان عمر از لحاظ رواني هنوز در «رحم مادر» به سر ميبرند، «بند ناف شان» با مادر متصل است يا به «پستان مادر» آويزانند و شير مينوشند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
دسته بندی : کودک
مقالات مرتبط
- هنگام تشنج کودک چه کنیم؟
- ارتباط با جنس مخالف، معضلی برای دانشآموزان دختر
- مراحل رشد کودک تا یک سالگی
- اگر کودک بی حوصله دارید بخوانید
- آنچه باید به دختران خود آموزش دهید
- برای دختر کوچولویتان، کفش بدوزید!
- نشانه های سرطان خون در کودکان
- بوی بد دهان کودکان؛ علل و راه های درمان
- معجزه قصهخوانی در مهارتهای کودکان
- چه کیف و کفشی برای دانش آموزان مناسب است؟
- چهار رفتار اشتباه والدین در غذا دادن به کودک
- بازی های خلاقانه برای کودکان ۲ ساله
- مکیدن انگشت، از رفتاری طبیعی تا بیماری
- عکس های دیدنی از دخترانی شبیه شخصیت های کارتونی
- بهترین سن جدا کردن جای خواب کودک
- راهکارهای ساده برای حل مشکلات مربوط به خواب کودکان
- چه کنیم تا فرزندانمان به محیط زیست علاقهمند شوند؟
- آموزش تل و گل سرهای زیبای دخترانه
- غذاهای مناسب برای افزایش حافظه کودک
- تير خلاص را به پدر نزنيد
منبع : «تابناک باتو»